۶/۱۵/۱۳۹۴

«خلق و خوی ایرانی»!



چندی پیش به شیوه استدلال عجیب و غریب دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، در اثبات دیرپایی فرهنگ و تمدن ایرانی اشاره کردم. جایی که استاد در برشمردن دلایل خود برای اثبات رسوب تاریخ در فرهنگ ایرانی نوشته بودند: «می‌خواهم از یک نمایه دیگر از رسوب تاریخ یاد کنم و آن چشمان زنان ایرانی است! ... در این چشمان اگر دقت کنید نوعی هجران و حسرت و حرمان و ژرفی دیده می‌شود که نظیرش در چشم زن هیچ قوم کم تاریخ‌تری مشهود نیست»! (اینجا+)

البته آن مقاله متعلق به ۲۰ سال پیش (سال ۷۲) بود و واقعیت این است که این روزها دکتر اسلامی ندوشن چندان مورد استناد قرار نمی‌گیرند. امیدواری ما بر این بود که دیگر شاهد این دست اظهارات در علوم انسانی نباشیم، اما از چند ماه پیش که درگیر نگارش کتابی پیرامون بنیان‌های فلسفی مفهوم «قانون» در عصر مشروطه شدیم، به چشم دیدیم که حتی چهره برجسته و سرشناسی چون «دکتر سیدجواد طباطبایی» هم از این دست اظهار نظرهای عجیب و غریب مصون نبوده است! جناب طباطبایی ذیل فصلی که به بازشناسی دلایل انحطاط فکری ایران‌زمین بپردازد می‌نوسد: «خاستگاه نظام حکومتی ایران فرهنگ ایرانی نیست، بلکه نظام حکومتی امری عارضی و گذرا در تاریخ این کشور است. نظام خودکامه شیوه‌ای است که در نهایت با خلق و خوی ایرانیان سازگار نیست»! (دیباچه‌ای بر انظریه انحطاط ایران / سیدجواد طباطبایی / نگاه معاصر / ص۴۷۷)

بدین ترتیب، استاد نام‌آشنای حقوق و تاریخ معاصر کشور، تاریخ خودکامگی دیرپای ایران‌زمین را یکسره در تضاد با «خلق و خوی» ایرانیان می‌خواند! چرا؟ به کدام دلیل؟ این خلق و خوی ایرانیان دقیقا چیست که طی چند هزار سال به صورت ثابت و همواره در مقابل خودکامگی تداوم یافته؟ چرا ایرانیان باستان باید روح ضد خودکامگی می‌داشتند؟ چرا پس از حمله اسلام باید این خلق و خو بدون تغییر و تحول به بقای خود ادامه می‌داده است؟ چرا حمله مغول نباید بنیان خلق و خوی یک ملت را متحول کرده باشد؟

طباطبایی خود را ملزم به پاسخ به هیچ یک از این پرسش‌های بدیهی و دم‌دستی نمی‌داند اما جالب اینجاست که خودش در بازخوانی تاریخ اندیشه ایران‌زمین به این نتیجه می‌رسد که بجز در چند مقطع گذرا، ما اساسا دچار «زوال و انحطاط فکری» بوده‌ایم. حالا چرا باید یک ملتی که اینچنین دچار زوال اندیشه بوده، «خلق و خوی» ضد خودکامگی داشته باشد؟ کدام متفکر و اندیشمند ایرانی در تاریخ این کشور فقط «یک سطر» در مذمت خودکامگی نوشته است که ایرانیان بخواهند روحیه دموکراتیک پیدا کنند؟ بجز نصایح‌الملوکی که در نهایت ضمن تمجید و تحسین خودکامگی پادشاه قدرقدرت، از او می‌خواسته‌اند کمتر بکشد و یا به عدالت همه را با یک چوب بزند، چه زمانی این ملک توانسته اندیشه‌ای در مورد شیوه اداره غیرخودکامه کشور تولید کند؟

جالب‌تر اینکه خود طباطبایی ناچار به اعتراف است که تا پیش از مواجهه ایرانیان با پیشرفت‌های جهان غرب طی یک قرن گذشته، حتی کوچکترین تلاشی برای مواجهه میان این خودکامگی دیرپای حکومتی با «خلق و خوی» ادعا شده از جانب ایرانیان ثبت نشده است: «این تنش و تعارض میان ایران و نظام خودکامه آن در سرزمین ایران ریشه‌های پایداری دوانده است و به نظر می‌رسد که تا دگرگونی‌های یک سده و نیم گذشته، کوشش‌هایی برای حل این تعارض به نفع فرهنگ و تمدن ایرانی و ایجاد نظام حکومتی سازگار با خلق و خوی ایرانیان صورت نگرفته بوده است». (همان)

حال این چه خلق و خوی استبداد‌ستیزی است که در طول هزاران سال هیچ گونه مواجهه قابل ذکری با سیستم حکومتی خودکامه از خود بروز نداده؟ دکتر طباطبایی بهتر می‌داند! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر