۱/۰۸/۱۳۹۴

دیپلماسی یا جنگ، مساله این است



سال ۱۳۷۷، به دنبال اشغال «مزارشریف» توسط نیروهای طالبان، ۱۰ دیپلمات ایرانی و یک خبرنگار صدا و سیما به طرز فجیعی به قتل رسیدند. (+) افکار عمومی ایرانیان به حدی متاثر شد که موجی از خشم و انتقام‌جویی به راه افتاد و فشارها بر دولت برای نمایش یک واکنش نظامی بالا گرفت. دولت ایران در برابر این فشارهای جنگ‌طلبانه مقاومت کرد و تنها سه سال بعد، با یک تصمیم استراتژیک نیروهای نظامی آمریکا را در حمله به افغانستان یاری کرد تا بدون پرداخت کم‌ترین هزینه از شر همسایه مزاحم خود خلاص شود.

سال‌ها بعد، حسن روحانی در جریان تبلیغات انتخاباتی خود فاش کرد که بسیاری از چهره‌های سیاسی و حتی مسوولان کشوری، در جریان حمله آمریکا به عراق از نظریه «هم‌پیمانی نظامی با صدام علیه آمریکا» حمایت می‌کردند. خوشبختانه در نهایت این گروه دست‌بالا را در سیاست‌گزاری کشور پیدا نکردند و همه دیدیم اندکی صبر و تعقل از جانب حکومت ایران چطور توانست بدون هیچ هزینه‌ای معادلات منطقه را به سود ما تغییر دهد. صدام، با هزینه آمریکا از بین رفت و به جای‌اش دولتی نزدیک به ایران بر سر کار آمد!

* * *

حدود ۱۰ سال پیش بود. زمانی که ادعاهای آذربایجان در مورد دریای خزر هنوز داغ بود و تحریک‌های امارات در مورد خلیج فارس و حتی جزایر سه‌گانه اوج گرفته بود. برای گرفتن یک گفت و گوی مفصل به سراغ «داوود هرمیداس باوند» رفته بودم که نتیجه نهایی‌اش در روزنامه مردم‌سالاری منتشر شد. (+) در کنار گفت و گوی رسمی، به صورت خودمانی پرسیدم که راه حل این همه تهدید و ادعاهای منطقه‌ای چیست؟ جناب دکتر نظرش این بود که اصلا مساله ما اینجا و در این منطقه نیست. مشکل نداشتن رابطه با آمریکا است. به باور ایشان، اگر مشکل ایران با آمریکا حل شود، تمامی این کشورهای منطقه به حدی از قدرت گرفتن اتحاد ایران و آمریکا به وحشت خواهند افتاد که دست از این تحریکات بر خواهند داشت.

در تمام طول این سال‌ها اما، گروه دیگری هم در همین کشور حضور داشتند که مساله را به شیوه متفاوتی می‌دیدند. گروهی که اعتقاد داشتند برای تقویت جایگاه استراتژیک کشور در منطقه، ما باید دامنه نفوذ غیرمستقیم خود را در کشورهای هم‌سایه افزایش دهیم. نتیجه آن، طبیعتا شکل‌گیری ده‌ها و ای بسا صدها گروه و گروهک وابسته به ایران، در اکثر کشورهای منطقه بود. از لبنان و سوریه گرفته تا عراق و بحرین و یمن و افغانستان و ...

در چنین فضایی، طبیعتا استراتژی مورد نظر آقای باوند در سیاست رسمی ما خریداری پیدا نکرد. گفتمان غالب، گفتمان بی‌گانه خواندن حامیان مذاکره با «الفبای غیرت و سیاست» بود! (+) «شعار هر بسیجی، مرگ بر آمریکا» بود و در شرایطی که همه برای جنگ و شهادت اعلام آمادگی و حتی اشتیاق می‌کردند، چنان «مذاکره مستقیم» را خط قرمز خود می‌خواندند که گویی صرف رفتن پای میز مذاکره هزینه‌هایی بیشتر از یک جنگ مستقیم به کشور وارد می‌کند! واقعیت اما سرانجام سنگینی خود را به نگاه ایدئولوژیک تحمیل کرد پس و از آنکه تبعاب گفتمان پرخاش‌جوی افراطیون برای تمامی شهروندان مشخص شد، آنکس که «حقوق‌دان» بود و نه «سرهنگ»، با به کارگیری تعبیر «کدخدا» در توصیف آمریکا، بار دیگر همان استراتژی‌ای را در دستور کار قرار داد که زمانی آقای باوند توصیه کرده بود.

با روی کار آمدن دولت حسن روحانی، به نوعی می‌توان گفت پی‌گیری دو نگاه فوق به صورت هم‌زمان در دستور کار حکومت مرکزی قرار گرفت. یعنی درست همان زمانی که نیروهای نظامی سپاه یا شبه‌نظامیان وابسته به ایران در کشورهای منطقه در حال طراح عملیات نظامی بودند و انبوهی از کمک‌های مالی و اعتباری به مخالفین حکومت‌های منطقه از داخل ایران فوران کرده بود، دولت جدید سیاست تنش‌زدایی با آمریکا را تا مرز گفت و گوی مستقیم و بی‌واسطه پیش برد و کار را به مرحله‌ای رساند که وحشت بزرگ‌ترین هم‌پیمان سابق آمریکا (یعنی اسراییل) را هم برانگیخت.

* * *

شکی نیست که در حال حاضر دامنه نفوذ ایران در تمامی منطقه گسترده شده است. از افغانستان در شرق گرفته تا عراق و سوریه و لبنان و بحرین و یمن. حتی شمال و شرق آفریقا هم از نفوذ شبه‌نظامیان ایرانی در امان نمانده است. از سوی دیگر، دستگاه دیپلماسی کشور توانسته است بزرگ‌ترین دشمن سنتی انقلاب ۵۷ را از صف هم‌پیمانان سابق خود جدا کرده و به یک شریک استراتژیک برای ایران بدل کند.

حال به باور من پرسش اصلی این است که: کدام سیاست در نهایت برای ما مفیدتر و کم‌هزینه‌تر بود؟ پی‌گیری مسیر دیپلماسی، یا نفوذ نظامی/امنیتی در کشورهای منطقه؟

با توجه به اینکه هر دوی این سیاست‌ها به صورت هم‌زمان در دستور کار کشور قرار داشته‌اند، قطعا نمی‌توان مرز مشخصی برای تبعات هر یک در نظر گرفت. حامیان هر یک از این دو سیاست می‌توانند مدعی شوند که دستاوردهای کسب شده محصول روش آن‌ها، و کاستی‌های ایجاد شده محصول اشتباهات اندیشه رقیب بوده است. با این حال من فراموش نمی‌کنم که بزرگ‌ترین اتحاد تاریخی کشورهای منطقه علیه ایران، دست‌کم به بهانه و دستاویز دخالت‌های نظامی/امنیتی نیروهای سپاه در کشورهای منطقه شکل گرفته است و به این می‌اندیشم که اگر درست در همین شرایط، دستگاه دیپلماسی دولت نتوانسته بود آمریکایی‌ها را از اقدام نظامی علیه ایران منصرف کرده و به پای میز مذاکره بکشاند، سرنوشت این اتحاد فراگیر چه بود؟

افسانه‌سازی از نیروهای نظامی کشور و پرداخت داستان‌هایی تخیلی/اسطوره‌ای از شخصیت‌هایی مانند «قاسم سلیمانی» البته که بازی جذاب و رویای خوشایندی است. با این حال من «الفبای غیرت و سیاست» را در آن می‌بینم که جان انسان‌ها را دست‌مایه ماجراجویی‌های خود نسازیم و از مسیر مذاکره بیشترین فاصله را با هرگونه جنگ احتمالی اتخاذ کنیم. پس ترجیح می‌دهم سرنوشت یک کشور ۸۰ میلیون نفری، و ای بسا سرنوشت منطقه‌ای به وسعت خاورمیانه‌ را، به جای آنکه در کف اختیار ماجراجویان اسلحه به دست قرار دهم، به میز مذاکره دیپلمات‌های قلم‌به دست بسپارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر